عید سعید غدیر
تا كه از آن جمعیت بردارد این اكراه را دست بالا برد تا بالا بگیـرد مـاه را اِن یكادی خواند و بی تاثیر كرد آن لحظه ها آتش چـشم حسود چند تن بدخواه را ظهر داغی بود و گرما بود و خورشید حجاز از نـهـاد دشت بیرون می كـشـانید آه را دست بــالا بُــرد تـــا آن آیــه را نـازل كــنــد یا گــذارد بر ســر هر سـوره بسمالله را ناگهان تكلیف روشن شد جهاـن معنــا گرفت در زبــان آورد وقتی جملهای كــوتاه را خندهای زد تا فـضـا را لحظه ای خوشبو كند از دهـانش ریخت عطر وال من والاه را ماه را بـالاتــر از بـــالاتر از بـالا گــرفـت تـا كـسـی شب در بیابان گم نسازد راه را در میان بغضهای خــویش پنهان كرده بـود عــرض تبــریك سیــاه عده ای گـمراه را دفتری بــرداشت اسم دوستــان را ثبت كـرد آخــر دفـتــر اضافــه كــرد اســم چـاه را |